همین که رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکب ها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم بر این شد که برای غذا، گوسفندی را ذبح کنند.
یکی از اصحاب گفت:« سر بریدن گوسفند با من.»
دیگری:پوست کندن آن با من.
سومی: پختن آن با من.
رسول اکرم :« جمع کردن هیزم با من.» جمعیت :یا رسول الله! شما زحمت نکشید وراحت بنشینید ما خودمان با کمال افتخار همه ی این کارها را می کنیم.
رسول اکرم: «می دانم که شما می کنید، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد.»
سپس به طرف صحرا رفت و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد.